رمان من ارباب توام ❤
پارت جدیدددد
رمان من ارباب
بله چی فکر کردین یه همچین آدم با محبتی ام من ..یــــــــــِــس
حدود نیم ساعت بعد بلاخره با تلاشای فراوان من و ماشین عزیزم رسیدم پشت در خونه ..حوصله ی پیاده شدن نداشتم ..واسه همین خم شدم و موبایلمو از کیفم در آوردم ..
گوشیمو خیلی دوست داشتم اینو بابام بهم به مناسبت تولدم که همین پارسال بود داد ..یه نوکیا لومیا 1020 که عاشقش بودم ..
بعد از چند دقیقه که قربون صدقه ی گوشیم رفتم بلاخره رضایت دادم تا به مامی زنگ بزنم شماره ی خونه رو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بدن
بعد از 7 بوق صدای ناز مامانم تو گوشی پیچید ولی مثل همیشه نبود.
انگار ناراحت بود ..نمیدونم شایدم من توهم زدم نمیدونم ..بیخیال
با لحن شادی شروع کردم به حرف زدن
مامان _ بله ؟
_ ســــــلام و صد سلام به عشق خودم ..خوبی مامانم ؟
مامان _ سلام رزا تویی ؟