ʀᴇᴠᴇɴɢᴇ ᴏꜰ ᴍʏ ꜰᴀᴍɪʟʏ
part ⁷
رهام: به به ببین کی اینجاس... چه خوب که اومدی
طاها تو دلش گف: برای اینکه به ظاهر بهش احترام بزارم و اون ازم خوشش بیاد ، باید ادبی باها حرف بزنم، از امیر شنیدم که رهام از اینجور ادما خوشش میاد..
طاها:سلام خوب هستین، رسیدن بخیر، بفرمایید بریم داخل ماشین سر پا نمونین.
رهام: تو که یکی از رفیقامی چرا انقد ادبی حرف میزنی، راحت باش پسر، تو و آبتین برای من مث رفیق میمونین پس لازم نیس مث خدمتکارا ادبی حرف بزنین
طاها: حتما
²⁰ مین بعد
وقتی رسیدیم به سالن جشن، همه دختر پسرا به احترامش پاشدن، جشن به خوبی پیشرفت ، همه چی کافی و حتی بیشتر از حد نیاز بود. وقتی میخاسم از قصر بیرون بزنم، رهام اومد سمتمو گفت: کارتون عالی بود، باید کار های مدیریت پذیرایی و جشن ها رو به تو و آبتین بسپرم، خیلی خوب ازش براومدین
طاها تو دلش پوزخندی زد و گفت: خوشحالم که خوشتون اومده، خوشحال میشیم این بخش رو بهمون بسپارین
رهام: خیله خوب برو دیگه شب خوش
طاها: خدانگهدار
پایان فلش بک
((نویسنده: بچه ها این فلش بکی که طاها توی ذهنش انجام داده کلا دو دیقه طول کشیده که این خاطراتو و حرفا رو یادش بیار))
طاها: با شوخیای من و تیام و قهر کردنای تبسم غذامون رو خوردیم، چقد خوشحالم برای داشتن این دوتا فرشته ، اگه اینا نباشن من نمیتونم زنده بمونم.. خدایا شکرت..
بچه ها تو کامنتا برام بنویسین که بنظرتون دلیل انتقام گرفتن طاها از رهام و امیر چیه
منتظر حمایت ها و کامنتا تون هسم