رمان ʀᴇᴠᴇɴɢᴇ ᴏꜰ ᴍʏ ꜰᴀᴍɪʟʏ

رمان ʀᴇᴠᴇɴɢᴇ ᴏꜰ ᴍʏ ꜰᴀᴍɪʟʏ

part¹

از زبان تیام:

امروز روز خیلی نحسیه،امروز روزیه که رییس بزرگترین باند قاچاق دختر به ایران اومده، و قراره برادرش امیر برای استقبالش مهمونی خاص و بزرگی رو بگیره،و داداش طاهای منم مجبور بود صبح زود از خونه بزنه بیرون و بره قصر که بالاسر کارگرا باشه که کار های جشن به خوبی پیش بره، پس این امیر خان اونجا ماسته که داداش من از خابش بزنه بره اونجا که ببینه آقا چه میفرماین، عیش عیش بدم میاد

خانم تیام رفیعی...

خانم رفیعی....

با صدایی که از بغل گوشم میومد به خودم اومدم

مائده:هوییی تیام کجایی استاد کشت خودشو

به خودم اومدم دیدم استاد ۲ بار صدام زده

سریع جوابشو با تته پته دادم:ب..بله حاضر

همین مونده بود که کلاس بره رو هوا، خدایا آخه همجا شوخی اینجام شوخی،آبرم جلوی استاد جدیدخ رف. ولی از حق نگذریما خیلی ژذابه ها

استاد: خانم رفیعی حواستون کجاست..؟

.. ببخشید استاد دیگه تکرار نمیشه

مائده:خاک عالم تو سرت میذاشتی بیاد بعد آبروتو پاک جلوش میبردی

تیام: خفه شو ها که حوصله تو یکیو ندارم

مائده: باش بایا چرا مث صگ پاچه میگیری

هردومون ساکت شدیم و به درس گوش دادیم، رشته سختیو انتخاب کردم ولی چون بهش علاقه دارم سختیاشو تحمل میکنم.

 

طاها:با سردرد عجیبی از خاب پاشدم، ولی تا یادم اومد رهام امروز قراره بیاد سریع لباسامو پوشیدمو سوار ماشین شدم و به سمت قصر راه افتادم، بلاخره کسی که منتظرش بودم اومد، رهام مافی، سردسته قاچاق دختر که به زودی زود قراره با جفت دستای خودم نابود بشه.آبتین و دیدم که داره با امیر حرف میزنه، فک کنم درباره تدارکات جشن امروز بود،به سمتشون رفتم و سلامی کردم امیر جواب سلامم رو داد و رفت

آبتین : سلام داداش حال شما احوال شما

طاها:سلام داداشم مرسی تو خوبی. قرص مسکن داری؟

آبتین: باز نخابیدی که سردرد بیاد سراغت، اره بیا با این آب معدنی بخور

طاها: مرسی.. چیزی از امیر دستگیرت نشد؟

آبتین:.....

حمایت کنین دوستان. این پارت رو شرط نمیزارم ولی از پارت بعدی شرط میزارم

نظرتون چیه درباره رمان بنظرتون خوبه؟