ʀᴇᴠᴇɴɢᴇ ᴏꜰ ᴍʏ ꜰᴀᴍɪʟʏ

ʀᴇᴠᴇɴɢᴇ ᴏꜰ ᴍʏ ꜰᴀᴍɪʟʏ

part ²

آبتین: نه داداش فعلا که چیزی دستگیرم نشده، فکر نمیکنم که امیر مقصر قضیه باشه.

سرش داد کشیدم و گفتم: ینی چی هاننن!! به همین زودی جا خوردییی؟! باش آقا آبتین شمام برو و ما رو تنها بزارر برو یار اونا

آبتین اومد منو تو بغلش گرفت و گفت: بخدا داداش منظوری نداشتم، منظورم این بود که شاید فقط باید انتقامتو از رهام بگیری و امیر کاره ایی نیست

طاها: ببخشید داداش میدونی که این چن روز اصن اعصابی برام نمونده ، اعصاب همه رو خط خطی کردم، تو، تبسم، تیام. ولی بهتون قول میدم که وقتی انتقامم رو از خانواده مافی گرفتم برای همتون جبران میکنم، اینکه خوش اخلاق تر میشم به کنار، قول میدم دیگه نزارم تو دل هیچ کدوماتون آب تکون نخوره.

از زبان تبسم

امروز اومدم آتلیه برای انجام کار عملی، اگه این کار رو به بهترین شکل انجام بدم، لیسانسم رو میگرفتم. امروز حالم زیاد خوب نبود ، استرس داداشمو داشتم، میترسیدم توی اون قصر بلایی سرش بیاد. میترسیدم اون آدمای خطرناکش برای داداشم دردسر درست کنن. البته چون کارشون قاچاق دختره، میترسیدم آخرش یه بلایی سر منو تیام بیارن، البته از اینکه طاها دوتا خواهر داره خبر نداشتن، ولی خب ترسه دیگه کاریش نمیشه کرد...

رفتم خونه، گفتم تا تیام میاد، یه ناهار خوشمزه درست کنم باهم بخوریم، تصمیم گرفتم ته چین مرغ درست کنم که تیام دوس داره

² ساعت بعد..

هووفف این ته چینم درست شد ، تیام بیا که قراره انگشتاتم باهاش بخوری

دیدم صدای زنگ میاد، چ حلال زاده، تیام بود درشو باز کردم که بیاد تو

تبسم: سلام خانم دکتر حال شما چطوره؟

تیام: سلام بر آبجی عکاسم من خوبم تو چطوری

تبسم : منم خوبم، راسی تیام یه سوپرایز برات دارم

تیام:چییههه؟ بگو واگرنه ولت نمیکنما..

تبسم: برو لباساتو عوض کن دست و صورتتم بشور و بیا سر سفره میبینی

¹⁵ مین بعد...

تیام: بعد دیدن سفره دلم ضعف کرد، آبجی خوشملم (نویسنده: الان که تبسم ته چین درست کرده شده آبجی خوشملت) دیدم ته چین درست کرده با تمام مخلفات😋 جای داداش طاهام خالی ولی اشکال نداره بجای اونم من میخورم که جای خالیش حس نشه(تیام: مدیونید فکر کنید که بخاطر شکمم میخورما من بخاطر اینکه جای طاها خالی نباشه و تبسم ناراحت نشه میخورم)

³⁰ مین بعد

تیام: دستت درد نکنه آبجی قشنگم خیلی خوشمزه بود

تبسم : نوش جونت عزیزم

تیام: میخای کمکت ظرفا رو بشورم؟

تبسم: نه گلم ⁴ تا دونه ظرف که بیشتر نیس خودم میشورم، تو برو بشین درساتو بخون

تیام:باشه خواهری

از زبان تیام: 

وقتی رفتم تو اتاق صدای زنگ گوشیمو شنیدم، رفتم دیدم که اسم Dadashee💙 روی صفحه خودنمایی میکرد، برش داشتم که صدای طاها توی گوشم پیچید..

طاها: سلام بر آبجی عزیزم حالت خوبه؟..

صدای طاها خیلی خسته بود، بمیرم براش که توی این ماجرا گیر افتاده..

با صدای بغضی گفتم: سلام داداشی فداتشم تو خوبی

طاها نگران شد و گفت: تیام حالت خوبه؟ تبسم چیزیش شده؟ چرا بغض کردی؟

تیام : نه داداش خوبیم، فقط دلم واست تنگ شده بود

طاها: الهی دورت بگردم گریه نکنیا . من تا یکی دو ساعت دیگه خونم

تیام: باش داداش منتظرتیم

حمایت یادتون نره