ʀᴇᴠᴇɴɢᴇ ᴏꜰ ᴍʏ ꜰᴀᴍɪʟʏ
part ⁸
حواسم هس حمایت نمیکنین🥲
تیام: طاها و تبسم ، برادر و خواهران گرامی ، من حوصلم سر رفته بدجور. پاشین بریم بیرون
تبسم: عه تیام مگه نمیبینی طاها خستس بزار فردا شب میریم یا اصن بعد از ظهر باهم میریم بیرون
تیام: خواهرم، من گفتم الان، شاید فردا خاسم درس بخونم یا بخابم حوصلم سر نمیرف ولی الان سر میره
تبسم: تو هم به حرف من گوش کردی؟ گفتم طاها خستس
تیام: هوففف ای بابا من رفتم بخابم
از زبون طاها
خیلی خودمو نگه داشته بودم که خندمو از کل کل های این دوتا پنهون کنم که فک کنم موفق شدم، بالاخره داداش بزرگتر هم یه ابهتی باید داشته باشه دیگه مگه نه؟
باصدای تیام که گف دارم میرم بخابم به خودم اومدم..
طاها: دو دیقه بودی حالا، کجا میری تو بی ما
تیام: دارم میرم کپه مرگمو بزارم
که با این حرف تیام دیدم تبسم دمپایی ابریشو در آورد و به دنبال تیام دوید، ماشالاشون بشه دست کمی از اسب ندارن، البته از نظر سرعت😁😂
سریع رفتم جلوی تیام وایسادم و توی بغلم کشیدمش
طاها: عه تبسم به دردونم چیکار داریی؟
تبسم با خنده: الان شد دردونت؟میبینی چجوری حرف میزنه، این دو روز دیگه میخاد بره تو جامعه، این طرز رفتار دختر نیس که
طاها: خب خواهر من چیزی نگفت که..
تیام: یه لحظه کات،ببخشید وسط بحث تون دخالت میکنما، ولی چقد حس میکنم شبیه مامان بابا هایی شدید که دارن سر بچشون بحث میکنن، خب الان میتونین ادامه بدید. شروعع
.....
۱۳۲۰ کارکتر، حمایت یادتون نره خوشگلا