ʀᴇᴠᴇɴɢᴇ ᴏꜰ ᴍʏ ꜰᴀᴍɪʟʏ
part ⁹
از زبون تیام
این دفعه طاها بود که افتاد دنبالم، تبسم اومد و به قول معروف ازم محافظت میکرد.
تبسم: عه با دردونم چیکار داریی، چیزی نگفت کههه (داشت ادای طاها رو در میاورد)
طاها با خنده: نه خواهر من این یکی فرق داشت نه واسا الان یجوری قلقلکت میدم که تا فردا صب بخندی
تیام: نه غلط کردم. خخخخ غ...لط کردم..
تبسم: عه ولش کن، عین این بچه های دوساله به جون هم افتادن،
طاها: خب دیگه برید بخابید که الان صدای همسایه ها در میاد
طاها اومد طرفم و گفت: شب بخیر آبجی کوچولوم
...شب بخیر داداشی
سمت تبسم رفت و گفت: شب بخیر عزیز دلم
تبسم:شب بخیر داداش
طاها: بچه ها، راسی میخایین بگم نگین فردا ناهار بیاد پیشتون تنها نباشین؟
(بچه ها نگین خواهر آبتینه ۲۴ ساله)
تبسم و تیام: بعلههه
....
حمایت یادتون نرههه گایزاا